ركسانا غفارپور

روز آخر كاري

امروز 30 خرداد 1389 و من ديگه اومدم كارام رو جمع و جور كردم كه برممرخصي. انگاري خونه كه هستم تو هم خوشحال‌تري، قشنگ معلومه كه استراحت كهمي كنم تو هم راحتي. خلاصه دارم ميرم خونه ولي خيلي وقته كه من وبابايي حسابي منتظر اومدنتيم. دلمون يه ذره شده ببينيم اين پرنسسكوچولومون كه الان انقدر وول ميخوره چه شكليه و بغلش كنيم و كلي از زندگيلذت ببريم. ديگه اتاقتم تقريبا آماده‌است و لباساتم اتو شده فقط موندهشما فرشته من كه بياي. دكتر گفته در فاصله 10 تير تا 26 تير بايد منتظرباشيم. يعني حدود 10 روز ديگه ... اينجا هم برات چند تا از عكساي دوتاييمون و عكس اتاقتو ميزارم. خيلي منتظريم ايشالله كه صحيح و سالم پا به اين دنيا بزاري و بتونيم اونجوري كه دلمون مي‌خو...
6 ارديبهشت 1390

وقتی من اومدم

پنجشنبه صبح مامان و بابا می خواستن برن خرید برای استقبال از فرشته کوچولوشون اما قبلش به پیشنهاد دکتر رفتن بیمارستان تا یک نتیجه آزمایش رو بررسی کنند مامان رفت پیش دکتر و دکتر دیگه اجازه نداد برن خرید. دکتر بهشون گفت که فرشته کوچولو حوصلش سر رفته و دیگه می خواد بیرون بیاد و اینطوری شد که فرشته کوچولو اومد. البته همون اول دکترها برای اینکه بگن این دنیا چقدر خطرناکه چند تا آمپول بهش زدند بعد آمپول به بابا اجازه دادند تا از نزدیک فرشته کوچولوی خودش رو ببینه و اینطوری بود که این فرشته کوچولو وارد عرصه جدیدی شد. فرشته کوچولوی ما راه سختی رو پیش رو داره پس فعلا بهتره استراحت کنه :) ...
6 ارديبهشت 1390

عاشقتم دخترم تا آخرين نفسي كه مياد

عزيز دل مادر، تا بحال سعيكردم بهترينام و به تو بدم. بهترين لالايي، بهترين لبخند، بهترين آغوش وبهترين روزهاي عمرم رو. بهترين‌هايم هميشه براي تو. عزيزم امروز 5امينروز كه تو 6ماهه شدي ماشالله داري برا خودت خانمي ميشي. هيچ‌وقت فكرنمي‌كردم كه انقدر بهم عادت كنيم. وقتي 6 ماهه شدي مامان ديگه بايدبرمي‌گشت سركار. نميدوني شبي كه صبحش براي اولين بار مي‌خواستم بزارمتخونه چه حالي بودم. بازم خداروشكر كه مامان‌جون هست وگرنه مهدكودك خيليبرامون سخت‌تر مي‌شد (خدا برامون نگهش داره). روز اول هرجوري بود گذشت بابغض‌هاي گاه گاه و اينكه تلفن ميزدم جوياي حالت مي‌شدم. .قتي اومدم خونهباهام قهر بودي تازه ديروز يه‌كم باهام آشتي شدي وقتي منو مي‌ديدي غصه‌دارتو بغل ما...
6 ارديبهشت 1390