هشت ماهگي
عزيز دل مادر شيرينم روز به روز داري شيرين تر ميشي. حسابي هم شيطون شدي امسال با حضور تو اصلا نتونستم درست به كار و بار خونه تكوني برسم. حسابي وقتمون و پر ميكني. البته اتقدر ورجه وورجه ميكني كه يه وقتايي كلافه ميشم دلم ميخواد يه دوساعت بخوابم :)) اما كافيه بخندي يا بياي تو صورت آدم يه فوت كني ادا در بياري دنياي خستگي از تنم در مياد و خوشحال ميشم. راستي ميدوني يكي از لذات زندگيم چيه ؟ وقتي ميخوابي ميشينم نگات ميكنم انقدر دلم برات ضعف ميره كه يه وقتايي بوست مي كنم و بلند قربون صدقهات ميرم. تو هم از خواب پا ميشي :) منم به خودم ميگم آخه چه كاري بود كردم. تو اين ماه حسابي ميريم اين ور و اون ور ميچرخيم پاساژها و مراكز خريد براي عيد خري...
نویسنده :
مامان و بابا
12:37